برخی رمضان را ماه ناز می‌نامند/ آیا رحمت خدا بر غضبش برتری دارد؟

ماه رمضان ماهی است که عبد از ربّش هر آنچه را که می‌خواهد، می‌تواند درخواست کند. بعضی از اهل معرفت می‌گویند: ماه ناز هم هست.

گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛
(برای مشاهده فیلم این جلسه می توانید به بخش صوت و تصویر «خبرگزاری دانشجو» مراجعه، یا اینجا را کلیک کنید)


مروری بر مباحث گذشته


گفته شد ماه مبارک رمضان، ماه تلاوت قرآن و بازگو کردن کلام خدای متعال است که از مصدر وحی نازل شده. ماه، ماه دعا و ماهی است که عبد از ربّش هر آنچه را که می‌خواهد، می‌تواند درخواست کند. این ماه، ماه راز و نیاز است. بعضی از اهل معرفت می‌گویند: ماه ناز هم هست.


بحث ما در باب دعا به اینجا رسید که انسان از خدا چه برای خود و چه برای دیگران طلب خیر کند. امّا گفتیم که نسبت به مشرکین و کفّار دعا و طلب خیر نکنید! این در معارف ما هم وجود دارد. در جلسه گذشته از یک طرف این بحث را مطرح کردم و به آیات مربوط به آن هم اشاره کردم. از طرف دیگر عکس این را هم مطرح کردم و گفنم: مجاز هستید که آن‌ها را نفرین کنید. در جلسه گذشته گفتم که این بحث را فهرست‌وار خواهم‌گفت.


طرح اشکال: چرا برای همه دعا نکنیم؟


امّا در این جلسه مطلبی را به صورت پرسش مطرح می‏کنم. برخی اشکال می‌کنند که اگر دعا، طلب خیر کردن از خداوند است که در آن هم شبهه‏ای وجود ندارد، پس چه مانعی دارد که انسان برای انسان دیگر، ولو اینکه با او هم‌ عقیده نیست، طلب خیر کند؟ این مگر چه اشکالی دارد؟ به‌خصوص اینکه در بُعد عقیدتی باشد؛ اصلاً از خدا بخواهد که او را هدایت کند. آیا این بد است؟


تبیین اشکال


اشکال را طوری مطرح کردم که تقریباً همه فهم باشد. چه مانعی دارد که انسان برای انسانی دیگر، که با او هم عقیده نیست طلب خیر کند، به خصوص راجع به بُعد عقیدتی‌، که از خدا بخواهد آن شخص را هدایت کند تا کجروی‌اش درست شود. این چه اشکالی دارد؟ این نسبت به بخش اوّل مطلبِ جلسه گذشته و دو آیه‏ای که راجع به مشرکین و کفّار بیان شد. در آنجا خطاب به پیغمبر می فرماید که نه خودت و نه آن‌ها که ایمان آورده‌اند، برای آن‌ها دعا نکنید! آیه شریفه این بود: «ما کانَ لِلنَّبِیِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى»، اگر چه آنها از خویشاوندانش هم باشند.


یا در دین با تو برادرند، یا در انسانیّت با تو برابر


در آثار اسلامی ما مؤیّد این مطلب وجود دارد. به عهدنامه علی(علیه‌السّلام) به مالک‌اشتر مراجعه کنید: «الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِمْ وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ»، خطاب به مالک‌اشتر می‌نویسد: از نظر درونی یعنی قلبی، «أَشْعِرْ قَلْبَکَ»، دل خویش را جایگاه رحمت و مهر و لطف برای مردم قرار بده و هم‌چون جانوری درّنده بر ایشان مباش، که خوردنشان را غنیمت بشماری؛ زیرا آنان دو دسته‌اند یا در دینِ تو، با تو برادرند و یا در آفرینش، با تو برابر.


با دیگران این‌طور باش


به تعبیر ما یکی از مصادیق بارز رحمت، محبّت و لطف عبارت از این است که برای شخصی خیرخواهی کنی، تا به راه راست هدایت شود و از راه نادرستی که انتخاب کرده دست بردارد؛ این را می‌گوییم راه هدایت و سعادت. بهترین رحمت و‌ بهترین محبّت، لطف به او است. می‌گوید: رفتار تو با دیگران این‌طور باشد ولو اینکه از نظر اسلامی با او برادر نیستی. دیدید که علی(علیه‌السّلام) می‌گوید: رفتار تو با آن کسی هم که برادر دینی تو نیست باید این‌طور باشد. به او هم باید محبّت داشته باشی!


رحمت فراگیر خداوند


به تعبیری اگر مقداری گسترده‌تر، به خصوص نسبت به اولیای خدا وارد شویم می‌بینیم که آن‌ها، همه مظهر صفات الهیّه هستند و یکی از بارزترین و فراگیرترین صفات الهی، رحمت خدا است، یعنی همان مهربانی و لطفی که فراگیر است، شمولیت داشته و استثنا هم ندارد. در آیات می‌خوانیم: «رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً»، «فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ»، پروردگار تو، دارای رحمتِ فراگیر است. کنار نگذاشته است.


«رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ»، خدا صریحاً می‌گوید: رحمت من فراگیر است و متوجّه همه می‌شود. حتّی این را در باب صفات جمال و جلال داریم که رحمت از صفات جمال است. آنجا داریم که، اصلاً رحمت حق و خداوند بر غضبش سبقت گرفته است.


رحمت خدا بر غضبش برتری دارد


امام‌ موسی‌کاظم(علیه‌السّلام) در روایتی فرمود: «وَ عَلِمُوا أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالى الْحَلِیمَ الْعَلِیمَ»، تا به اینجا می‌رسد که: «وَ کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، بر خودش نوشته که باید نسبت به محاسبه‌های خودش رحمت داشته باشد، «فَسَبَقَتْ قَبْلَ الْغَضَبِ». در ادعیه هم داریم: «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه»، به تعبیر من وقتی خدا این گونه است شما چه می‌گویید که برای مشرک و کافر طلب خیر نکنید؟ بهتر از این نمی‌توانستم اشکال را مطرح کنم.


تقسیم‌بندی باطلان در ربط با حق


 به تعبیر ما چه‌طور بین آن‌ها جمع کنیم. در این جلسه مقدّمتاً و به طور فهرست‌وار مطلبی را عرض می‌کنم و بعداً توضیح خواهم داد. انسان‌ها به طور کلّی در ارتباط با حق، در یک تقسیم‌بندی ابتدایی بر دو دسته‌ تقسیم می شوند. یک دسته کسانی هستند که به تعبیر ما بی‌اطّلاع‌اند؛ یعنی تحت هر عنوان غفلت دارند یا اغوا شده‌اند. کجروی‌ها منشأهای مختلفی دارد. کسانی هستند که کجروی‌شان بر اثر غفلت، جهل و بی‌خبری است. این‌ها یک دسته هستند.


معاندین؛ مبارزان باطل


دسته دوم؛ کسانی هستند که حق را می‌شناسند و حقّانیتش را ادراک کرده‌اند، امّا در عین حال از آن روگردان شده‌اند. این هم منشأ دارد. «ان‌شاءالله» این‌ها را توضیح خواهم داد. می‌داند حق است وحقّانیتش را هم می‌داند، امّا در عین حال روی‌گردان شده و باطل و کجروی را انتخاب کرده‌ است. این راه باطل است.


ما از دسته دوم به «معاند» تعبیر می‌کنیم؛ یعنی کسی که با حق دشمنی می‌ورزد. گروه اوّل کسانی‌ هستند که تعمّد ندارند و اشتباه کرده‌اند یا منحرف شده‌اند و یا ...؛ انحراف این ها منشأهای مختلفی دارد؛ نه از باب اینکه حق را شناختند و با آن رویارویی کردند؛ این‌طور نیست. این‌ها اغوا شدند. ما از این اشخاص تعبیر به «مستضعف» می‌کنیم. این یک نوع استضعاف است. اوّلی «مستضعف» است و دوّمی «معاند». این‌ها دوتا است و با همدیگر خیلی فرق می‌کند. اوّلی به گونه‌ای است که اگر حق را به او عرضه کنند و با مقدّماتی به او برسانند، بلافاصله می‌پذیرد و اصلاً‌ دنبال آن است؛ امّا در مصداق اشتباه کرده. خیال کرده آنچه پذیرفته حق است در حالی که باطل می باشد. اگر این‌ها را تنبّه دهید متنبّه می‌شوند. لذا جایز نیست که آن‌ها را نفرین کنید، بلکه برعکس، واجب است برایشان دعا کرده و حتّی بهتر این است که آن ها به سوی حق دعوت نمایید.


ادیان برای چه کسانی است؟


از شما سؤال می‌کنم: اصلاً‌ این ادیانی که آمده برای چه کسانی است؟ انبیا آمدند تا صراط مستقیم را به ابناء بشر ارائه دهند. پس معلوم می‌شود که ابنای بشری در انتخاب راه مستقیم اشتباه می‌کنند. تا این اشتباه نباشد، فرستادن معنا ندارد و اصلاً بی‌معنی است که خدا گروهی را معلوم کند تا به مردم راه راست را نشان بدهند. اگر خودمان قرار بود بفهمیم دیگر احتیاج به این‌ها نداشتیم. اصلاً بعثت انبیا بر محور همین گروه است.


توجّه کنید! از نظر «هدایتی» می‌خواهم بگویم نه «اتمام حجّتی»؛ این‌ها با هم فرق می‌کند. انبیا آمده‌اند که این‌ها را هدایت کنند و راه راست را به آن‌ها نشان دهند و این‌ها هم پیروی می‌کنند و پیروی هم کرده‌اند. امّا این مختلف است، به اصطلاح دیر و زود دارد امّا سوخت و سوز ندارد. به راه راست هدایت خواهند شد امّا برایشان باید دعا کرد. هر چند کافر یا ‌مشرک اند، امّا این را بدانید که «مستضعف» هستند.


شعله‌های آتش در انتظار گروه دوّم


سؤال می‌کنم: در آن دنیا که اصلاً‌ کسی از چیزی خبر ندارد، آیا خدا جهنّم را گذاشته تا همه را درون آن بیندازد؟ این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟ اصلاً این‌طور نیست! بلکه این برای دسته دوم است. جلسه گذشته آیه را بیان کردم امّا آخرش را نخواندم. در همان آیه‌ای که مشرکین را می‌گوید: «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَ لَوْ کانُوا أُولی قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحیمِ»، یعنی چه؟‌ بعد از آنکه فهمیدی، او معاند و دشمن حق و جهنّمی است، دعایش نکن! چرا؟ چون ارزشی ندارد، بیهوده است و مؤمن کار بیهوده نمی‌کند.‌ ببینید قرآن چقدر منطقی برخورد می‌کند! اشکال را درست مطرح کردم و جوابش را هم درست بیان می‌کنم. در آخر همین آیه می‌گوید: «مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ»، این‌ها اصحاب دوزخ‌‌اند؛ یعنی وقتی که فهمیدی او با حق معاند است رهایش کن. در اینجا از دعا خبری نیست. دیگر خیرخواهی یعنی چه؟ خیرخواهی در اینجا بی‌معنا است. امّا بروم سراغ توسّل.


حرّ مستضعف بود


نمونه‌ای می‌آورم. ببینید! اولیای ما چقدر زیبا رفتار می‌کردند! گفته‌ام که امام ‌حسین(علیه‌السّلام) در سفرشان دنبال این بودند که دستگیری کنند. دنبال هدایتِ کسانی بودند که امر برای آن‌ها مشتبه شده است. برخوردها را نگاه کنید. یک‌وقت در بین راه می‌بیند که کسی از اصحابش گفت: الله‌اکبر! الله‌اکبر! فرمود: چرا تکبیر می‌گویی؟ گفت: از دور نخلستان می‌بینم. اینجا در وسط بیابان حجاز نه آبی است و نه چیز دیگری، نخلستان کجا است؟ گفتند: درست نگاه کن، ببین چه است؟ نگاه کرد و گفت: نیزه‌ است، سواره‌هایی بر مرکب‌ها هستند و نیزه‌ها به دستشان است؛ خیال کردم این‌ها درخت است. به آن‌ها رسیدند. امام‌حسین گفت: اینها تشنه هستند. امام‌حسین در منزل قبل فرموده بود که آب زیاد بردارید.


حسین(علیه‌السّلام) این را می‏دانست. فرمود: آب بدهید، این‌ها تشنه‌اند. حتّی می‌نویسند: یکی از این‌ها عقب مانده بود و بعد از فاصله‌ای زمانی دیدند که رسید. شخصِ حسین(علیه‌السّلام)، مشک آب را گرفت و به حسب ظاهر به دشمنش آب داد. نه فقط خودش، بلکه حسین(علیه‌السّلام) به مرکبش هم آب داد. ببینید! تعلیم می‌دهند. گفتند: این‌ها چه کسانی هستند؟ گفتند: حرّ است و هزار مرد مسلّح هم همراهش. امام‌حسین گفت: من همین‌طور نیامدم، بلکه دوازده هزار نامه دارم. حرّ گفت: من جزو این‌ها نیستم. من نامه ننوشتم. تقریباً ظهر شد. امام‌حسین گفت: تو برو و با اصحابت نماز بخوان و من هم می‌روم با اصحابم نماز می خوانم. حرّ گفت: نه! ما هم با شما نماز می‌خوانیم. نگاه کنید! آیا این معاند است؟ هیچ وقت او «معاند» نیست، بلکه «مستضعف» است.


حرّ، در جدال حق و باطل


صحبت‌ کردند تا بالاخره امام‌حسین به اصحابش گفت: سوار مرکب‌ها شوید تا برگردیم. سوار مرکب‌ها شدند؛ امّا حرّ جلو امام‌حسین را گرفت. امام‌حسین این جمله را گفت که: «ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ مَا تُرِیدُ»، چی می‌خواهی؟ مادرت به عزایت بنشیند! وقتی این را گفت: حرّ به امام‌حسین رو کرد و گفت:‌ چه کار کنم که مادر تو زهرا است؟ اگر غیر از تو کسی اسمِ مادر من را برده بود، همان‌طور اسم مادرش را برده بودم، امّا چه کنم که اسم مادر تو را باید به بهترین وجه ببرم. آیا این معاند است؟ کجا معاند است؟ این «مستضعف» است.


نمونه‌ای از «مستضعف» و «معاند»


روز عاشورا مسئله را روشن می‌کند. از یک طرف حرّ به عنوان سردار و از طرف دیگر هم ابالفضل(علیه‌السّلام) ایستاده بود. بعد از آنکه امام‌حسین به عمر‌سعد در صحبتی پیشنهاداتی داد و عمرسعد قبول نکرد؛ امام‌حسین با حضرت ابالفضل به سمت خیمه‌ها رفتند. حرّ به عمرسعد رو کرد و گفت: هیچ‌کدام از پیشنهاداتی که حسین(علیه‌السّلام) کرد را قبول نمی‌کنی؟ عمرسعد گفت: با او چنان جنگی کنم که آسان‌ترینش جدا شدن دست‌ها از پیکرها و سرها از بدن‌ها باشد. این «معاند» است. می‌گویید: لعنش نکن!؟ نفرینش نکن!؟ دعایش کنم!؟ امّا حرّ چه کار کرد. از عمرسعد فاصله گرفت. مُهاجِر‌بن‌أوس می‌گوید: دیدم بدن حرّ می‌لرزد، به او گفتم: چه شده است؟ چرا می‌لرزی؟ اگر از سرداران کوفه از من سؤال می‌کردند از تو تجاوز نمی‌کردم؛ این چه حالی است؟ گفت: ای مهاجر! خودم را بین بهشت و جهنّم می‌بینم، یعنی خودم را بین حق و باطل می‌بینم. این معاند با حق بود؟ نه؛ مستضعف بود. حرّ ادامه داد: امّا بگویم که من جز بهشت، هیچ چیز را انتخاب نمی‌کنم و آرام آرام به سوی خیام حسین(علیه‌السّلام) رفت.


حرّ در دریای رحمت الهی


شروع کرد این جملات را گفتن: «إلَهِى إلَیْکَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَىَّ فَإنِّى وَ قَدْ أرْعَبْتُ قُلُوبَ أولِیَائِکَ وَ أولَادَ بِنْتِ نَبِیَّک»، خدایا توبه کردم! من دل اولیائت را لرزاندم، دلِ فرزندان پیغمبرت را لرزاندم! نزدیک خیام حسین(علیه‌السّلام) رسید. از مرکب پیاده شده بود و صورت روی خاک گذاشته بود. ولی می‌گویند حسین(علیه‌السّلام) آمد و گفت: «إرْفَعْ رَأْسَکَ یَا شِیْخ»، سرت را بلند کن. ببین! حسین دریای رحمت و اقیانوس رحمت است. حرّ یک جمله گفت: «هَلْ لِى مِنْ تَوبَة؟» آیا برای من توبه است؟‌ حضرت فرمود: بله! خداوند توبه‌پذیر است ولی امام‌حسین به این اکتفا نکرد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 25 تير 1392برچسب:, | 1:25 | نویسنده : هــــفـــتــــکـل ســـــــلام |